آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

آل یاسین

حیاط خلوتی مجازی برای دوستان حقیقی

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر٬ عروس و نوه خود زندگی کند.

دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود.

هنگام صرف شام٬ غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد٬ ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ٬ کاری بکنیم٬ وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.

آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد.

بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتادو شکست٬ دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه ای چوبی بخورد. هر وقت هم او را سرزنش می کردند٬ پیرمرد فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.

یک روز عصر قبل از شام٬ پدر متوجه فرزند کوچک چهارساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد.

پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چکار میکنی؟

پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مادر٬ کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید٬ در آنها غذا بخورید! و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد...



  • محفوظ سادات

چوبی

کاسه

نظرات  (۲)

  • شیدامهدوی
  • ایول دَم بچهِ گرم...

  • خادم الرضا
  • سلام

    مصداق برای این داستانها زیاده . خدا ان شالله توفیق خدمت به پدر و مادر به همه ی ما عنایت کنه.

    پاسخ:
    سلام
    بله متاسفانه
    ان شالله
    ممنون از حضورتون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی